مادرانه

ساخت وبلاگ
فردا قراره مامانم بستری بشه و پس فردا هم عمل بشه، نمی دونم چرا بیخیالم و استرس ندارم، هنوز واقعا مشخص نیست این غده ای که در رحم اوست خوش خیم هست یا بدخیم، حتی وقتی جواب آزمایش ها را گرفتیم دکتر گفت خوبه، منم با اینکه جواب پاپ اسمیرش را سرچ کردم و خوب بود ولی بازم مطمین نیستم، ولی روحیه ام خوب است، از قضا این چند روزه هم پریود می شوم و برخلاف همیشه که این مساله رو اعصابم تاثیر می گذاشت حتی این مساله هم باعث نشده نگران بشم، امیدوارم که واقعا هیچ چیز بدی نباشد، کافیست یک چند باری بری بیمارستان آدم های مریض تر و گرفتار تر از خودت را ببینی تا خدا را شکر کنی،،،،ودیگر اینکه از دوست جان ها خبری نیست چه قدیمی چه جدید واقعا به این نتیجه رسیده ام که تنهایی خیلی بهتر از داشتن دوست هست که فکر می کنی لحظات سخت کنارت هستند ولی نیستند، این برای چندمین بار است که فهمیده ام آدم هایی که پیوند خونی با تو دارند بیشتر از هرکسی نگرانت هستند، مثلا دایی جان بزرگه که چند بار زنگ می زند و حال مادر را می پرسد یا دختر دایی که یادش هست که فلان تاریخ گفته ایم جواب آزمایش را می گیریم، بقیه را بی خیال، دقیقا یاد پسر همسایه افتادم که وقتی س ر ط ا ن گرفته بود می گفت تو این شرایط فهمیدم که چه کسی واقعا دوستم است، حالا منم بی خیال  دیگه نه به انتظار کسی نه انتظار از کسی مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05

روی مبل دراز کشیدم و مثل احمق ها منتظرم پ ر ی ود بشم، حال ندارم حتی پاشم ی چیزی بخورم با اینکه از ۸ صبح بیدارم، مامانم دیشب عمل کرد نذاشتن کسی پیشش بمونه بهش صبح که زنگ زدم و دیدم با ناله صحبت می کنه بعدش نشستم گریه کردم البته خیلی کم، از اون ماه تا حالا این اولین گریه ام بود، نمی دونم چشمه اشکم خشک شده که گریه ام نمیاد دیگه برای خودم واقعا عجیبه!!! خیلی دلم می خواد الان یکی زنگ بزنه حالم را بپرسه ولی کو یکی؟! خودمم دوست ندارم وقتی ناخوشم به کسی زنگ بزنم هم به اون انرژی منفی بدم هم اینکه فکر کنه نیاز داشتم بهش زنگ بزنم، کاش خوابم بره حداقل تا این لحظات زودتر بگذره و بریم ملاقات مامانم مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05

دلم گرفته بالاخره مامانم چند روز پیش عمل کرد و خداراشکر غده تو شکمش بدخیم نبود البته باز باید منتظر جواب آزمایش بعد عملش باشیم ولی همین که الان گفت خوبه، خوبه وگرنه باید شیمی درمانی می کردیم،، خدا را شکر، از ۵ شنبه خونه مامانم بود الان برای انجام ی سری کارها اومدم خونه تا برم، وسط این شلوغی ها هم پریود شدم بازم ته دلم امیدوار بودم که خبری باشه که نبود وقتی می بینم چطور ما سه تا دختر دور و بر مامانم را گرفتیم و بهش کمک می کنیم بیشتر به فرزند آوری ترغیب میشم، ان شاالله مامانم یک و دوماهه دیگه بهتر بشه میرم دکتر برای ای وی اف، دیگه طاقت ندارم... ی چیز دیگه هم که باز خیلی آزارم داد و منا یاد خاطره بد پارسال عمل خودم انداخت، تماس نگرفتن دوستام بود، من به این دو دوست جدید قدیمیم گفتم مامانم قراره عمل کنه ولی بازم دریغ از یک پیام، هنوزم واقعا نمی دونم ایراد از منه که پرتوقعم یا از اونا، حالا آدم از اونایی که خبر ندارن انتظاری نداره ولی وقتی به یکی میگه انتظار پیگیری داره، مثل اون دوست فامیلم که یعنی از خود ما بیشتر نگران مامانم بود بعد هم که اومد ملاقات تخت داشت خونشون سریع رفت آورد، یا دوست خواهرم که زنگ زد، البته خب نمیشه مقایسه کرد بالاخره ما با ابن دوستان رفت و آمد داریم ولی دوستان جدید را بعد از سال ها دوباره پیدا کردم و نمیشه خیلی روشون حساب کرد،  سعی می کنم خودم را جای اونا بذارم و مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05

دلم خدا داره می ترکه، وقتی از خونه مامانم میام خونه، انگار می خوام دق کنم..... دلم می خواد با صدای بلند گریه کنم و نعره بزنم ولی نمیشه...... همین فقط... 

مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 8 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05

بعد پست قبلی که نوشتم کلی گریه کردم اینجور گریه کردن ها را دوست دارم انگار چند کیلو سبک میشی فرداش هم تصمیم گرفتم ب جای اینکه منتظر باشم ببینم دوستان عزیزم بهم پیام میدن یا نه! وحال مادرم را می پرسن خودم بهشون زنگ بزنم واز بار روانی ذهنم کم کنم، دیگه اینا اون یارو نیستند که بگم غرورم خدشه دار میشه یا زشته یا فکر کنند از روی نیازه و یا هرچیز دیگه،، الانم ی دور و زمونه ای شده اگه بشینی به مردم از بدبختی هات بگی اونا هم ی بدبختی های دیگه ازخودشون میگن که تو با خودت بگی چقد تو خوشبختی پس! البته دوستانم گرفتار بچه کوچیک و دنگ و فنگ هاش هستند، شاید منم اگه جای اونا بودم همین طور بودم، به هرحال حرف زدن باهاشون خوب بود، هم دانشگاهیم را بیشتر از همه دوست دارم ازش واقعا انتظار ندارم چون متاهل نیست ولی بیادته، مثلا وقتی گفت زنگ زدم برای دفاع دعوتت کنم ولی گوشیت خاموش بود،  اما عمق دلتنگیم خیلی زیاد بود فردا شب هم رفتم هیات کلی گریه کردم شب حضرت قاسم  چهارشنبه هم رفتیم بخیه های مامان را بکشیم و آزمایشش هم آماده شده بود خدا را شکر غده اش خوش خیم بود اصلا باورمون نمیشد  وقتی به دوست قدیمی و فامیل زنگ زدیم گفتیم اونکه از خوشحالی گریه اش گرفت و گفت شب تو هیات شیرینی پخش می کنم به خاطر مامان تو،،،، بعضی وقت ها فکر می کنم من همچین دوستایی را دیدم که انتظارم از بقیه که تازه بیشتر راز هام را باهاشون د مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05

بعد از یک مدت حال بد چند روزیست خوبم، خدا راشکر، انگار غم ها درد ها، دلتنگی ها همه با هم می آیند و دوباره یهو می روند تا کی دوباره سرو کله شان پیدا شود،حال خوب بعد حال بد بیشتر به دل آدم می چسبد تا اینکه همیشه خوب باشی، البته نزدیک بود که دوباره حالم گرفته شود وقتی یکی از جاری ها پیام داد فلان جاری حامله اس که هیات نمیاد چند وقت پیش هم تو آزمایشگاه دیده شده؟ گفتم فکر نکنم اون می ترسه هیکلش بهم بخوره حالا پیام میدم می پرسم، البته حدس من هم درست بود  خبری نبود دلم نمی خواهد کسی را قضاوت یا مسخره کنم ولی بعضی این خانم های متاهل چنان رفتن تو فاز مجردیشون که بچه هاشون یادشون رفته محض نمونه ی عکس از بچه اش یا دو تایی با هم تو پروفایل نذاشته نمی دونم مخ کدوم بدبخت را هم شستشو داده و احتمال باهاش سرگرمه حالا اگه راست بهش گفته باشه متاهله باز خوبه، بعد حالا به این شخص خدا ناخواسته هم بچه بده، چون خودشون که بقول خودشون حالا حالا بچه دوم نمیاره، یعنی نهایت بی عدالتی از نظر من از طرف خداست، حالا من هر  کاری که گفتن به خاطر داشتن بچه دوم کردم فعلا که نشده  همیشه هم در همچین مواردی یاد زن عموی خدابیامرزم میفتم چقد اذیت شده همش دور و بری هایش فرت فرت ۶ تا ۷ تا بچه آوردن اون بی نصیب مونده،،، به هرحال فعلا که بخیر گذشت (حالا یکی نخونه بگه چه جاری حسود هستی این جنس حسادت را فقط کسی که شرایط تو را دا مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 26 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05

آدم باورش نمیشه آدم هایی را که ی زمانی خیلی دوست داشت حالا نه اینکه ازشون متنفر شده باشه ولی الان اصلا حوصله شون را نداره،کارها و حرفاهاشون برات فاقد اعتبارند وقتی چیزی میگن باور نمی کنی،دیگه مثل قدیم ها دوست نداری باهاشون هم کلام بشی چون سردرد می گیری،  نمی دونم تقصیر اون آدم هاست که این حس رابهت منتقل کردن یا تقصیر اعصاب نداشته تو!!! شاید این نویدی باشه برای اون آدم هایی که عاشق اند وفکر می کنند بدون عشقشون نمی تونند زندگی کنند ولی گذر زمان نشون میده که میشه فقط کافیه خیلی برخلاف جریان آب شنا نکنید، کافیه روزهای سخت و گرفتاریتون برسه تا بفهمید چقد طرف واقعا عاشقه!!!! بالاخره بعد از یک ماه که تقریبا بیشتر منزل مامانم بودم و کارهای بعد از بیماریش را می کردم این چند روزه خونه هستم و دوباره آشپزی می کنم، البته هنوز حوصله خونه را ندارم دورم شلوغ بود و مشغول کار بودم بهتر بود ولی به خاطر اینکه پسرم تو خونه درس بخونه مجبورم که خونه بمونم،  وباز متاسفانه یک هفته تا پ ر ی ود م مونده و باز استرس دارم که آیا این ماه خبری هست یا نه، اگرچه امیدوار نیستم، بعضی وقت ها حس می کنم چقد دلم واقعا ی بچه دیگه  می خواد یعنی میشه ی چیزی را اینقد از عمق دلت بخوای و خدا نده!!!! به هرحال هراتفاقی بیفته هفته دیگه میرم پیش دکتر جدید تا ببینم اون چی نظر میده از انتظار خسته ام، کاش ارشد را می خوندم یا کار پشتی مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05

یکماه قبل در چند پست پایین تر نوشتم مثل احمق ها روی مبل دراز کشیده ام و منتظرم پ ر ی ود شوم، یک نفر خصوصی برایم پیام گذاشته بود اولش به شروع پستت کلی خندیدم،  ببخش.... نمی دانم کجای حرفم خنده دار بود من حرف دلم را نوشته بودم، الان هم دوباره درهمان وضعیت هستم برای دخترخانم ها شاید خیلی فرق نکند سیکل ماهانه شان چه روزی درماه هست، خانم ها هم آنهایی کبچه نمی خواهند اگر یک روز دیرتر شوند زمین و زمان را به هم می دوزند که نکند خدای ناکرده خبری باشد اگر خبری باشد چکار کنند بروند سقط کنند نگهش دارند (دیدم که می گویم) اما ما بدبخت های بیچاره که منتظریم دراین لحظات ثانیه ها را می شماریم و خدا خدا می کنیم که این ماه بشود، دست و دلمان به کار نمی رود بعد کافیست کمی هم تغیرات خلق و خو هم داشته باشی یا وسطش مشکلی برایت پیش بیاد دیگه بدتر، اگر هزینه آزمایش خون بالا نبود و یا ترس از ضایع شدن نبود حاضر بودم هر ماه چند روز جلوتر بروم آزمایش بدهم حداقل بلاتکلیف و منتظر نباشم و راحت هم به کارهایم برس، نوسانات خلقی را هم راحت تر تحمل می کردم،امروز از صبح کتفم تیر می کشد و نفس می کشم قلبم درد می گیرد و من نمی دانم این به خاطر این لعنتیست یا چیز دیگر، کاش یک روز بیاید که این روزها را برای پر شدن نه ماه بشمارم  یک چیزی هم یهو یادم اومد که این چند وقته داشتم تو اینستا پیچ سفر کرده را دنبال می کردم آنهایی که مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05

آدم بره دردش را به کی بگه خدا، اینهمه به آدم ها بدبختی میدی، زلزله، مرگ عزیزان، بیماری  اونوقت مشکل من چیزی نیست که قابل حل نباشه یا اینقد بزرگ نیست، چرا باید همسر من اینطور با من تا کنه، چرا نباید برای دکتر رفتن با من همکاری کنه، کاش خودم ی مرض گرفته بودم، خدایا چرا با این گرفتاری من امتحان کردی چرااا؟ شاید اگر چیز دیگه هم بود می گفتم چرا فلان گرفتاری، بالاخره همه آدم ها گرفتاری دارند برای رفع اون تلاش می کنند، من چطور می تونم بشینم و صبور باشم و کاری نکنم و بقیه بهم بگن به خودت استرس نده اینقد گیر نده....دیگه با هیچکدومشون حرف نمی زنم با هیچکدوم از بنده هات  مادرانه...
ما را در سایت مادرانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dwagoyehc بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 17:05